سلنا

12+1 ماهگی

ماهگیت مبارک. چشم که به هم گذاشتم سیزده ماه  گذشت.هر چقدر نه ماه انتظار طولانی بود این سیزده  ماه زود گذشت. انگار دیروز بود که دخترکم حتی نمیتوانست بچرخد یا چیزی را در دست بگیرد.آنقدر لحظه هایم را پر کرده که دیگر گذشت زمان را نمی فهمم . از سر کار می آیم با شیطنت هایش ناهار میخورم بعد بازی و بازی تا ساعت 4 که بخوابد . همه خانه ساکت میشود با همه خستگی و احتیاجی که به خواب دارد میخواهم باز بیدار شود . ساعت 6 دوبار زندگی بر میگردد و پر از صدا میشود . اسباب بازیها ترانه میخوانند . صدای توپهای رنگی سلنا و صدای زیبای خودش صدای زنگ ساعت و صدای آهنگ گیتار و حیواناتش و آهنگ های گوشی های همراهمان و بالاخره صدای ترانه...
17 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلنا می باشد